معجزه بارداری من
سلام
دیروز 14 اردیبهشت سال 92 شدیدا استرس داشتم و همش یه حسی بهم میگفت که باردارم
خیلی دو دل بودم بی بی بذارم یا نه همش با خودم میگفتم مگه میشه با دو بار اقدام
هی خودمو اروم میکردم اما امان از دل من که اروم نمیشد خلاصه یه اس زدم به همسر جان که بی بی
چک بگیر که مثلا تکلیفم روشن بشه که امروز که میخواستم برم پیش دکی بدونم چیکاره ام جالب اینجا
بود که اصلا یه روز هم عقب ننداخته بودم خلاصه همسری ظهر اومد و هی میگفت بی بی رو بذار منم
که .... نداشتم خلاصه با تمام استرس ناهار رو نوش جا کردم حالم خیلی بد بود نمیشه توصیفش کرد
خلاصه با ترس و لرز رفتم که بی بی رو بذارم همش نگران بودم که اگه منفی بشه خیلی میخوره تو ذوقم
چون عجیب توهم گرفته بودم بی بی رو گذاشتم باورتون نمیشه به 1 ثانیه نکشید که دوتا خط پررنگ
ظاهر شد نمیدونین که چه حالی بودم فقط داشتم گریه میکردم و خدا رو شکر میکردم و میگفتم که یا
حضرت فاطمه قربون اون مرثیت برم قربون اون علی اصغرت که گهوارشو گرفتم حاجتمو به این زودی دادی
اخه اصلا باورم نمیشد اخه دکی گفته بود که اقدام نکنیم فکرم نمیکردم با یه بار
ما که این همه تلاش میکردیم و نمیشد خدا جون قربونت برم که اگه تو بخوای فقط تو بخوای همه چی
حله
با چشمای خیس اومدم پیش همسری گفتم مژدگونی بده گفت چی شد بی بی رو نشونش دادم تمام
بدنم میلرزید منو گرفت تو بغلش و من شروع کردم هق هق و گریه اونم هی میگفت اروم باش
خلاصه بعد از ظهری که میرفتم کلاس رفتم از دادم گفت ساعت 7.30 بیا برگشتنی رفتم جواب و بگیرم
که اقای دکی که جواب و برام خوند گفت بارداری مبارک خودتون میخواستین گفتم بله گفت مبارک
خدا جون قربون مهربونیات ازت میخوام که همه دوستام همه کسایی که سالهاست چشم انتظارن
رو دامنشون رو سبز کنی خدایا هر چه زودتر از این چشم انتظاری درشون بیار که خیلی سخته
و در اخر خدا جون خودت برام خواستی ای مهربون معجزتو بهم نشون دادی ای مهربون فقط این بار دیگه تا
اخرش خودت مراقبمون باش تا فرزندی سالم و صالح رو در اغوش بگیرم
ای مهربون من جز تو پناهی ندارم که از دور مراقبم باشه
خدایا عاجزانه ازت میخوام که اینبار مردونه هوامو داشته باشی
خدایا خیلی از اون خاطره قبل میترسم و الان دیگه نمیخوام به اون خاطره های بد فکر کنم
و فقط و فقط ازت میخوام که برام محکم تو دلم جاشو سفت کنی
خلاصه اینکه نی نی جون بلاخره تشریف فرما شدین
*******یا بی بی فاطمه روز ولادت روز مادر خیی دلم گرفته بود که 2 سال منتظرم و مادر نشدم به خاطر همین چیز زیادی ننوشتم تو وبلاگ ولی تو منو اجابت کرده بودی و من خبر نداشتم **********