درد و دل با عشق کوچولوی من
سلام
عشق کوچولوی مامان
این روزها خیلی خوشحالم که تو تو وجودمی گل من خوب رشد کن سالم رشد کن
تا به سلامتی بیای تو بغلم
قرار 5 تیر بریم دکتر از خدا میخوام که همه چی خوب باشه
کارم شده فقط خوابیدن خیلی کلافه ام اما همه اینها رو به خاطر تو به جون میخرم
عزیزکم مرسی که مامانی رو اذیت نمیکنی
بعضی وقتا شک میکنم که باردارم ! چون هیچ چیزی حس نمیکنم
الان فقط بعضی وقتا از بوی غذاها بدم میاد و تایه حدی بیشتر نیمتونم غذا بخورم
عشق کوچولوی من داری اون تو چیکار میکنی!
اخه من خیلی گشنم میشه مدام دلم ضعف میره
این چند وقته همش دارم ثانیه شماری میکنم برای زودتر بزرگ شدنت
(عزیزکم الان 9 هفتشه )
واینکه جات تو دلم سفت بشه وخیال منم راحت بشه
این روزها واسه اماده شدن خونمون هم دارم لحظه شماری میکنم
عزیزکم تو الان به خدا نزدیک تری از خدا بخواه
که خونمون هر چه زودتر اماده بشه که واقعا دیگه کلافه شدم از این وضع
دلم میخواد وقتی به دنیا میای تو خونه خودمون سه نفری زندگی جدیدمون رو اغاز کنیم
دلم یه تغییر و تنوع حسابی میخواد
اخه دلم پوسید اینجا
دلم لک زده واسه اینکه برم خونه خودم و اون جور که دلم میخواد درستش کنم
عشق کوچولوی من برای منو بابایی دعا کن
عشق کوچولوی من وعده دیدار ما 5 تیر اگه دکی سونو بده
دارم لحظه شماری میکنم برای شنیدت صدای قلبت عزیزکم
پی نوشت:
از همه دوستان معذرت میخوام که نگرانتون کردم و وبلاگو اپ نکردم
چون هم مهمون داشتم ((می می جون خاله نی نی پیشم بود ))تا بهم کمک کنه
و بعد از اون هم رفتم
خونه مامی فرصت نشد که بیام بنویسم ممنونم از همتون بابت نظرات زیباتون