جوجه
اره گفتم جوجه
دیشب داشتیم با بابایی در موردت حرف میزدیم
بهش گفتم جوجمون تا دوهفته دیگه میاد پیشمون و ما میشیم سه تا
بابایی خیلی خوشش اومده بود از (کلمه جوجه)
میگفت خدا کنه جوجمون شبیه مامانش باشه مخصوصا چشماش(من)
منم میگفتم نه هم شبیه باباش باشه (مخصوصا مماخش)
چون مماخ بابایی خیلی خوشگله انگار عمل کرده ههههههها(ون)
هم مامانش خلاصه که کلی همدیگرو تحویل میگرفتیم
که این جوجه شبیه کی باشه
خلاصه اینکه جوجه کوچولو چیزی نمونده که از تو وجودم بیای بیرون
یه جورایی دلم واسه این روزها تنگ میشه از طرفی هم دوس دارم زودتر ببینمت
و عشق مادرانه رو لمس کنم عکس العملهای بابایی رو ببینم که چطوری عشقش رو نثارت میکنه
یعنی ایا منو فراموش میکنه و همه توجهش میاد سمت تو
اون موقعس که من حسودی کنم
اخه دیشب هی میخواست حس حسادت منو برانگیخته کنه
میگه دوست داشتنی من کیه میگم من
میگه نه دست میکشه رو شکمم میگه این (من) (اون )
میگم خیلی بدی
میگه تو عشق منی تو مامان دوست داشتنی(نی نی ) منی
خلاصه اینکه نمیدونم تا کی این عرو سک و ملوسکا نثار من میشه
شاید بعد از اومدن جوجه خانم همش تقدیم اون بشه
هههههه چه مامان حسودی
شایدم خود بابایی حسودی میکنه
میترسه نکنه همه محبت من بره سمت جوجه خانم هی اینجوری میگه
خلاصه که همه عشق منو بابایی مال تو عزیزم
جوجه کوچولوی من این روزا خیلی استرس دارم خیلی میترسم
هم ترس از عمل هم ترس از اینکه دارم وارد یه زندگی جدید میشم
کلی حسای ترس و تردید و غیر قابل وصف دارم
بعد 9 سال دو نفره بودن یکم سخت پذیرفتنش (دلم واسه روزای دونفره هم تنگ میشه)
شاید هم انقدر شیرین باشه که دیگه دوست نداشته باشم به روزهای قبل بر گردم
نمیدونم تا زمانی که باهاش روبرو نشم نمیتونم نظری بدم ( این از این)
حالا همه اینا یه طرف ترس از عمل هم یه طرف
وقتی میرم تو عمق اتاق عمل و اون همه وحشت از بی حسی و بریده شدن شکم و ......
یه دفعه به این قسمتش که صدای گریه تو رومیشنوم بعدشم تو رو میذارن روسینم میرسم
یه دفعه ای نا خوداگاه قند تو دلم اب میشه و نیشم تا بناگوشم باز میشه
و از اون همه ترس چیزی نمیمونه
و با خودم میگم که خوبیش اینجاس که بعد این همه وحشت منتظر یه نی نی نازم و این ارومم میکنه
میگم بد نیست از اول تا اخر عمل هی اهنگو با خودم بخونم بلکه اروم شم
همه چی اروم من چقد خوشبختم
پیشم هستی حالا به خودم میبالم