اخ جون برفـــــــــــــــــــــــــــ
صبحی با سر و صدای همسری بیدار شدم تازه یه کوچولو چشامو وا کرده بودم که همسری تا دید بیدارم اومد پیشم گفت برف اومده هاااااااااااااااااا گفتم نه گفت به خدا گفتم دروووووووووووووووووغ نگو پاشد رفت پنجره رو باز کرد دیدم بلههههههههههههههههه چقد برف یه دفعه از زیر پتو پریدم بیرون وای چقد برف اومده بود خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبیه که تو زمستونا شب میخوابی یه دفعه صب پا میشی میبینی کلی برف اومده شوق و ذوق برف بازی واای یادم همیشه بچه که بودیم صب روزهای برفی مامانم برای اینکه ما زود پاشیم میگفت بچه ها پاشید برف اومده وای چه ذوقی میکردیم از دیدن برف و مث فشنگ از جامون میپریدیم دقیقا امروز هم من مثل بچگیا...
نویسنده :
**رهـــــا و نی نی**
10:31