مادرانه

از تغییرهای کوچک شروع کن

((به قول امضای یکی از بچه های نی نی سایت از تغییرهای کوچک شروع کن)) ومن امروز از تغیر کوچکی شروع کردم و بلاخرررررررررررررررررررررررررره طلسمو شکوندم و ساعت 7.30 پاشدم و به همسر جان صوموووووووووووووووووونه دادم  هورااااااااااااااااااااااااااا من موفق شدم  راستی دیروز کتابهای قدیمیم رو هم اوردم گذاشتم جلو چشم تا از امروز شروع کنم به خوندن  مثل اینکه پرتاب افکار قل قلی به وب خیلی تاثیر داشته هاااااااااااااااااا ...
10 آبان 1391

این روزها.... اندر احوالات من .... بی بی چک منفی

سلام این روزها فکرها ی زیادی که معلوم نیست واقعیت هستند یا رویا  یا رویاهایی که قرار است به واقعیت تبدیل شوند  یا نشوند خلاصه اینکه ذهنم را سخت به خودش مشغول کرده و ما در رویاها و ارزوها و توهمات و ابرهای خویش به سرمیبریم یکی از این واقعیتها که برای من رویایی دست نیافتنی شده این خانه طلسم شده است که روزی هزار بار بهش فکر میکنم و به این فکر میکنم که کی میخواهد تمام شود ایا تمام میشود نمیشود قبل از عید تمام میشود بعد از عید تمام میشود این مبل را  بگیرم ان پرده این کابینت (در صورتی که هیچ پولی هم در بساط نیست ) خلاصه اینکه دارم خل میشوم  بس که بهش فکر میکنم دعا کنید تا 1 ماه دیگر  تمام ...
9 آبان 1391

دلتنگم

خیلی دلتنگشم دلم اغوشش رو میخواد.......... بی تابم   مثل گنجشکی که زیر برفا مونده همه دلتنگیم پیش تو جا مونده یه نفر اینجاس که تو رو دوس داره هنوز که تو چهار فصل دلش برف میباره هنوز یه نفر منتظر تو بهارش باشی تا کنارت باشه  تا کنارش باشی یخ زدن دستای من زل زدم به ردپات دستامو (ها) میکنم کو ه و جا به خندهات  شاخه هام خشکیدن ریشه هام از دردن شونه هام میلرزن استخونام سردن یه نفر اینجاس که تو رو دوس داره هنوز که تو چهار فصل دلش برف میباره هنوز رد چشمامو نگاه کن دستامو بگیر تو دستات ...
20 مهر 1391

خدایا....

خدایا..   به من نگاه کن   به درون قلب من نگاه کن   ببین که من از چیزی غمگین یا نگرانم   ببین که ایا من کار بدی انجام داده ام   به من بیاموز که چگونه تورا دوست داشته باشم   برای هر روز و همیشه ...
1 مهر 1391

مهموووووووووووووووووونی

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام   یه چند روزی بود که رفته بودم مهمونی یعنی از دوشنبه تا جمعه میشه20تا 25 شهریور 91  اولش که رفتم خونه مامی بعد از اونجا با هم راهی خونه دایی شدیم مامی یه شب موند و  با سهیل برگشت  سهیل تو اون یه روز کلا تو باغ بود و هی دنبال این خرگوشا بود  خیلی بهش خوش گذشته بود که رفته بود به مامایش گفته بود که مامان ما خونمون رو بفروشیم بریم  باغ دایینا رو بخریم اما من  و می می موندیم اون چند روزی که اونجا بودم خیلی خوش گذشت  بیچاره نه نه جونم که یکم مریض احوال بود گویا سنگ کلیه داشت  ومدام درد داشت  انشالله که زودتر خوب بشه...
25 شهريور 1391

یک تصمیم جدید

سلام من اومدم با یه تصمیم جدید  دیگه قرار نیست از انتظار حرف بزنم که کی میای و هی انرژی منفی بدم نی نی خانم  دیگه از غم و ناراحتی و گله و شکایت هم خبری نیست   حالا اگه یه وقتی دلم گرفت یه کوچولو درد و دل کردم   اون حسابش سواستااااااااااااااااااااااااا نگی این مامان خانم  باز دوباره داره غر میزنه هاااااااااااا  نخیر بدون که دلم برات تنگ شده راستی خونمون هم کم کم دیگه داره حاظر میشه گفتن یک ماه و نیم دیگه اگه واقعا حرفشون درست باشه اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون دارم به ارزو میرسم بلاخره استقلال بلاخره خونه خود...
19 شهريور 1391

رفتی پیش خدا اونجا جات امن تر

چه زود تنهام گذاشتی چه زود ازم خسته شدی عزیزکم قسمت این بود دلم برات میسوزه با این که دیگه نیستی از همون اول که اومدی پیشم هی پشت سر هم ناراحتی پیش اومد شاید دل تو خیلی نازک بود طاقت این همه ناراحتی رو نداشتی که نموندی ......... خدا جون یعنی من لایق این نبودم که عروسکم رو به این زوی ازم گرفتی؟؟ خدایا خودت دادی خودتم پس گرفتی هیچ گله و شکایتی نیست  شکرت راضیم به رضای تو اما... دلم داغون چون ذهن کوچیک من گنجایش حکمتهای تو رو نداره فقط ازت میخوام به زودی زود  دوباره دلم و شاد کنی دیگه حرفم نمیاد................. ...
26 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد